بخش اول:
مردان و زنان مختلفی وجود دارند که برای یک شبه پولدارشدن دام های سیاهی رابرای جوانان پهن می کنند و آنها رابه سراشیبی فساد می کشانند و کاشانه ها را نشانه می روند.
همیشه وقتی بچه ها بزرگ می شوند، احساس می کنند که تمام اختیارات دنیا را باید به دست بیاورند و والدین باید به کارهای آنها کاری نداشته باشند گمان می کنند براحتی می توانند با هر فرد که خواستند رابطه دوستی پیدا کنند و تا پاسی از شب بی آنکه ماجرا را به خانواده اطلاع دهند، بیرون از حریم خانوادگی در میهمانی های شبانه ای بگذرانند که هر لحظه آنها را در سراشیبی های مخوفی هدایت می کند.
در چند سال اخیر شاهد آن هستیم که برخی افراد سودجو با راه اندازی میهمانی های شبانه یا همان پارتی، برای دستیابی به نیات شوم خود دختران و پسران را فریب می دهند و در دام عنکبوتی خود گرفتار می کنند.
چه بسا خانواده هایی در دام آنها گرفتار شدند و شیرازه زندگی هایشان به یکباره فرو ریخته و آمال و آرزوهایشان بر باد رود.
** سکانس اول
چند روزی بود که تازه به دبیرستان محله آمده و دانش آموز آنجا شده بود. مدرسه و بچه های جدید برایش تازگی داشت. به دلیل اینکه غریب بود کمتر می توانست با آنها ارتباط برقرار کند. زنگ تفریح زده شده بود و کنار زمین والیبال نشسته و در افکار خود غوطه ور بود که با شنیدن صدایی به خود آمد و سرش را به عقب برگرداند. متوجه دختری شد که با لبخند او را نگاه می کرد. چند لحظه ای مات و مبهوت مانده بود که دختر جوان دوباره صدایش زد و با معرفی خودش از او خواست که اگر اجازه می دهد به او نزدیک شود. دختر جوان با شنیدن این حرفها خوشحال شد و به سمت او رفت و به گرمی دستانش را فشرد و او را به نوشیدن یک لیوان چای دعوت کرد.
هردو خنده کنان بلند شدند و به سمت بوفه مدرسه رفتند. همان روز آغازگر دوستی آنها شد. یک ماهی به همین منوال سپری شد و دوستی آنها هر روز عمیق تر می شد. بهم علاقه خاصی پیدا کرده بودند. شاید عاملی که آنها را بهم نزدیک می کرد بی تفاوتی خانواده هایشان نسبت به آنها بود.
در جریان این دوستی بود که سیمین تصمیم گرفت مینا را به میهمانی هایی که خودش می رفت دعوت کند تا شاید او نیز مشکلات خانوادگی اش را فراموش کند.
گزارش: ایرنا
ادامه گزارش در همین صفحه